نقشه
۲۲ خرداد ۱۳۹۷
تعیین جنسیت جنین روش دقیق و سریع
۲۲ خرداد ۱۳۹۷

روزهای بهتر

 

بهار زیبا ودلنشین، صبح زود ، خنکای هوا ، امید به یه روز بهتر وقشنگتر

مثل هرروز صبح سرحال وسرزنده راه افتادم سمت محل کار،آزمایشگاه دوست داشتنیمون ،توی مسیر ذهنم پر بود ازفکرای قشنگ ودر عین حال عجیب، انواع واقسام فکرای رنگی که توی ذهنم رژه میرفتن وهمشون یه نقطه مشترک داشتن؛ امید

امید به یه زندگی بهتر وزیباتر ،امید به یه جامعه سالمتر وشاداب تر. به خاطر شغلم هرروز درگیر ماجراهایی از زندگی مردم میشم هم خوشی هاشون رو میبینیم هم ناخوشی هاشون رو.توی آزمایشگاه ژنتیک ما مراجعه کننده هایی میان که هر کدومشون یه داستانی توی زندگیشون دارن،یکی برای آزمایش قبل ازدواج اومده ،یکی برای فرزند معلولش یکی برای تعیین هویت والی آخر،آزمایشگاه ما یه گوشه ای از مسیر رسیدن به جامعه سالم وایستاده وداره همه تلاشش رو میکنه که سلامتی بشه روز اصلی یه زندگی خوب ،وقتی اینجا باشی تو دل قضیه تازه درک میکنی چرا همکارات همیشه پر شور وپر انرژی دنبال انجام انواع آزمایش ها هستن ،تازه درک میکنی تولد یه نوزاد سالم چقدر خوشحالشون میکنه گاهی هم خبرای بد حال همشون رو میگیره ،به هر حال شیرینی وتلخی مثل دوقلو های بهم چسبیده ان.

بگذریم حرف برای گفتن زیاده ووقت وحوصله کم

یه روز از همین روزای قشنگ که همه مشغول کار بودیم در آزمایشگاهباز شدویه خانم اومد داخل  چندتا برگه هم دستش بود احتمالا آزمایش میخاست از پچ پچ های توی راه رو معلوم بود که کس دیگه ای هم هست.رفتم سمت آشپزخونه که یه چایی بریزم برای خودم تو همین گیر ودار صدای خنده یه پسربچه اومد توجه م به صداش جلب شد سرم رو از آشپزخونه آوردم بیرون که ببینم صاحب این خنده های قشنگ کیه؟یهو خشکم زد،چشمام گرد شد،یه پسربچه خوشگل وخوشتیپ که توی بغل پدرش بود وداشت از ته دل میخندید این گل پسر یه فرق اساسی بابقیه هم سن وسالاش داشت ، معلول بود؛کنار پدرش روی صندلی نشسته بود و در دنیای خودش سیر میکرد ومیخندید.

به خودم اومدم رفتم پشت میزم نشستم ومشغول کارام شدم ولی حواسم به پذیرش بود.ازلابه لای حرفاشون با دکتر سامانیان فهمیدم که پدر ومادرش قبل از ازدواج مشاوره ژنتیک نرفته بودند در صورتی که برادر خانم نیز همچین مشکلی داشتند ،اسم نقش اول امروز ما امیر علی بود همون پسر خوشتیپ خودمون ،امیر علی اختلال جسمی حرکتی داشت یا همون “دوشن “

 

خیلی موذب بودم دوست داشتم یه کاری بکنم ولی نمیدونستم چیکار؟پاشدم ظرف شکلات رو تعارف کردم بهشون امیر علی چون خجالت کشید و برنداشت،  پدرش براش برداشت وتشکر کرد ،چشمم افتاد به صورت پر چین وچروک پدربه بغضی که توی گلوش بود ،نگاهی که پر از محبت بود دلی که درد کشیده بود وغم داشت ،موهایی که داشت یواش یواش جوگندمی میشد ،آخه میدونید برای یه پدر خیلی سخته ببینه بچه اش جگر گوشه اش حالش خوب نیست وتو نتونی براش کاری بکنی. تو همین فکر بودم که خنده های امیرعلی حواسم رو باز داد تو آزمایشگاه همه باهاش میخندیدن ،خدارو شکر خنده هاش باعث شده بود که پدر ومادرش حداقل یکم از ناراحتیشون کم بشه

تو دلم یه حس عجیبی بود دلم میخاست به پدر ومادرش بگم چرا نرفتین آزمایش قبل ازدواج؟چرا آزمایش قبل بارداری ندادی خانم؟ به خدا حق الله حق الناس این بچه مگه چه گناهی کرده که تاآخر عمر باید عذاب بکشه؟ناراحت بودم خیلی ناراحت ،باز خداروشکر برای بارداری دوم اومده بودن تا آزمایش بدن که اگه همه چی خوب پیش بره امیر علی از تنهایی دربیاد.به هر حال اینم از امروز

راستش حالا بیشتر به همکارام افتخار میکنم، به مهربونیاشون واز خود گذشتگیاشون غبطه میخورم ، همکارام از تعطیلاتشون میزنن ومیان تا جواب آزمایش ها زودتر آماده بشه وبتونن خانواده ها رو خوشحال کنن با خبرای خوبشون.

ما در کنار هم توی مسیر رسیدن به یه جامعه سالم وایستادیم

1

دیدگاه ها بسته شده است